بچه که بودیم وقتی فیلمهای دفاع مقدس و یا به قول ما «فیلم جبهه ای» پخش می شد ، من و داداشم ، مامان و بابامون رو بیچپاره می کردیم. هر کسی زمین می افتاد می پرسیدیم این عمو بود یا عراقی؟! اگه عراقی بود که کلی خوشحالی می کردیم و بالا و پایین می پریدیم، ولی امون از اون موقعی که یکی از عموها زمین می خورد و یا حتی خون از دماغش می اومد؛ اونوقت دیگه می رفتم یه گوشه و کِز می کردیم و بغض اجازه نمی داد دیگه با کسی حرف بزنیم.
یه مدتی شده بود که مامان و بابا این حساسیت های ما رو متوجه شده بودند و هر کس می افتاد می گفتن این عراقی بود و هر کس زنده می موند می گفتن این عمو بود، اینطوری خیلی خوشحال میشدیم. توی عالم بچگی اصلا نمی خواستیم قبول کنیم که غیر از عموها کسی برنده بشه، همیشه عموها رو در حالِ کشتن عراقی ها تصور میکردیم.
همین روال پیش می رفت ، تا اینکه یه روز یه فیلم جبهه ای بود (اسمش یادم نمی یاد) که توش می خواستند از یه میدون مین رد بشن، یادمه که سیم خاردار هم اونجا بود، جایی که اصلا فرصت هیچ کاری رو نداشتند به غیر از اینکه یکی یکی خودشون رو فدا کنن. یهو دیدم یه رزمنده خودش رو پرت کرد روی مین ها و انفجار شدیدی رخ داد، ماتم زده تلویزیون رو نیگا می کردم. همین طور دومی و سومی رفت؛ با یه حس شک همراه با بغض، به مامان گفتم :« مامان اینا عمو هستند یا عراقی؟» وقتی چشمای مامانو نیگا کردم که خیسِ خیس بود و گونه هاش از اشک کاملا تر شده بود ، فهمیدم که اینا مطمئنا عمو بودن که یکی پس از دیگری پرپر می شدن. پرپر می شدن که معبر رو باز کنن. صحنه اش همیشه یادمه.
گلبرگ های عموها به اطراف پرت می شد تا عموهای دیگه از اونجا رد بشن و دست عراقی ها بهشون نرسه. حالا می فهمم که اونا پرپر می شدند که ماها رد بشیم و دست دشمنا به ماها نرسه، وقتی به سلامت به اون ور رسیدیم، یادمون رفت که چه کسایی باعث شدن که گزندی بهمون نرسه.
نمی دونم ؛ هنوز هم دوست داریم اون خاطرات برامون زنده بشه، هنوز هم باید عمو پرپر بشه و فدای ما بشه تا ما خودمون رو از گزند دشمنا حفظ کنیم؟! دیگه اسم دشمنای ما فقط عراقی نیست؛ معبر هم فقط میدون مین نیست. الان عراقی ها ، ببخشید ، دشمنا تونستند توی خونه های ما بیان، فقط کافیه که یه دیش کوچولو اون بالا نصب کنی، یا نه ، اصلا راحت تر، کافیه که کامپیوترتو روشن کنی و تقوا پیشه نکنی، اونوقته که یادمون میره عموها رو!
چقدر راحت میشه آدم همه چیزشو از دست بده، خاطراتشو، هویتشو و حتی عموهایی رو که یه زمانی براشون گریه می کرده.
الان دیگه یادی از عموها نمی کنیم و تزِ روشن فکریِ «زنذگی در حال» رو پیشنهاد می کنیم!
الان دیگه خودمون عموها رو زیر پا له می کنیم که ایام بر وفق مرادمون باشه! تازه نه تنها گریه امون نمی گیره ؛ بلکه عین خیالمون هم نیست.
حتی بعضی از همون عموهایی که از روی عموهای پرپر رد شدن هم یادشون رفته.
ای کاش اصلا بزرگ نمی شدیم و همون طور پاک بودیم که برای پیروزیه عموها کلی خوشحالی میکردیم!
ای کاش اینطوری روشن فکر نمی شدیم...
کلمات کلیدی: